شبا بی تاب و بیدارم
تو آرومی تو در خوابی
شبم تاریک و خاموشم
تو خورشیدی که می تابی
یخم سردم زمستونم
تو گرمای تابستونی
کویرم خشک و لب تشنه
تو سبزی سبز تو بارونی
منم بی پر و بال خسته
تو اما اوج پروازی
منم شعر فراموشی
تویی که نغمه پردازی
. . .
منم محتاج یک آغاز
به فکر لحظه ی پرواز
که با تو همسفر باشم
با تو هم ساز وهم آواز
بساز با من نترس از من
نترس از سردی دستام
بخون با من بگو با من
که با تو راهی فردام
. . .
به من معنی بده با عشق
منو با عشق احیا کن
توی زندون تنهایی
در و پنجره ای وا کن
به این دنیای بی رنگم
بزن نقشی بده رنگی
که دلگیرم و افسرده
از ازین دنیای بی رنگی
منم بی پر و بال خسته
تو اما اوج پروازی
منم شعر فراموشی
تویی که نفمه پردازی
. . .
سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی ....