خانه عناوین مطالب تماس با من

می نویسم با آنکه دیگر نفسی نیست...!

می نویسم با آنکه دیگر نفسی نیست...!

پیوندها

  • چه قدر چشم های تو حسودند!
  • من در Yahoo360
  • بی تو این باغ پر از پاییز است
  • پسر شمالی
  • مسافر شب
  • شب ؛ سکوت ؛ کویر
  • نشریه ی اینترنتی « فروغ»
  • مریم های پرپر عاشق !
  • عاشق همیشه تنهاست
  • حکایت دل
  • لحظه های هستی ام - هیلدا
  • Poetriman
  • جامعه نفرت
  • کدامین واژه را، فریاد باید کرد...
  • سکوت کوچ
  • هویتی گم شده !
  • زمزمه های دلتنگی
  • لکنت سکوت
  • شعرهای سپید و سیاه یک دل
  • فرانتس کافکا
  • دست نوشته های من
  • گل های رنگارنگ
  • آلبالو خشک

دسته‌ها

  • عالمی بزرگ به نام من... 9

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]

نویسندگان

  • شهاب 27

بایگانی

  • شهریور 1385 1
  • مرداد 1385 2
  • اسفند 1384 3
  • بهمن 1384 3
  • دی 1384 5
  • آذر 1384 13

آمار : 100694 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 12 شهریور 1385 11:46
    نوشته ی تازه ی مرا در دفتر پسر شمالی بیابید.
  • چی می شد شعر سفر بیت آخری نداشت شنبه 28 مرداد 1385 11:39
    نمی دانم چرا این روزها این قدر خسته ام و فکرم جواب نمی دهد و بر عکس هوا که رو به اعتدال پیش می رود ، اندیشه ام چون کویری بی ثمر گشته . این روزها نمی دانم چرا حوصله ام سر می رود و نیز نمی دانم چرا قلم دیگر شور نوشتن از اندیشه را ندارد و اندیشه نیز انگار دیگر توان ادراک ندارد و شاید قدری بیش از حد می فهمد. . . دلم هوای...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 16 مرداد 1385 16:12
    امروز مرداد از نیمه گذشت! آه ، هوا چه قدر گرم است . امروز روزی است که خورشید بودن خود را به رخ زمین می کشد؛ و شاید به رخ من که هم چنان بین بودن و نبودن خود غلت می خورم ... و البته بین 16 مرداد 85 و ۱۶/۵/ ۸۴و 86. 16 مرداد روزی است دوباره برای دوباره بودن و نبودن من. ـ نمی خواهم از بازگشت سخن بگویم زیرا نه رفتی در کار...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 اسفند 1384 16:08
    خیال یا واقعیت؟! ××× ولش کن ! حسش نیست... ××× من چه قدر پوچم... ××× به من چه سرخی میخک تو مهتاب؟ ××× ...Don't go on ××× من چه قدر عجیبم! ××× مغز آکبند کجا هست؟! ××× ...No ××× من پوچم... تو بهار! بهاری سرشار از تخیل براتون آرزومندم: نیما یوشیج وقت است نعره ای به لب آخر زمان کشد, نیلی در این صحیفه , بر این دودمان کشد,...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 15 اسفند 1384 14:49
    کاش فراموش می کردیم آ ن چه را که می دانیم و آن چه را که هستیم و نیستیم و آن چه را که از او می گریزیم . . . *** م.امید من این جا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است. بیا ره توشه برداریم, قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛ ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟ *** صحبتی باقی نمانده . . .
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 3 اسفند 1384 20:12
    شهاب ها رو ؛ دونه دونه میون ستاره ها تقسیم کردم ... اما... انگار دوباره خودم جا موندم... * من به این نوشته ی خودم از یک دید ساده نگاه نمی کنم! شما هم از لحاظ فکری بهش نگاه کنین! راستی به پرسش پایین هم جواب بدین!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 بهمن 1384 14:30
    یه سوال: چرا خیلی وقتا آدما خودشون رو گول می زنن؟! بذار بهتر بگم« چرا ما آدما چیزهایی رو به باورمون تحمیل می کنیم؟» پ.ن: از این که چند وقته ننوشتم متاسفم دلیل تاخیر هم این که نه اوصاع فکری خوبی داشتم و نه وقت مناسب! راستی می خوام به صور جدید وبلاگ نویسی کنم که در آینده می بینید! تا بعد دوستان من! راستی یادتون نره به...
  • هیچ نمی دانم... چهارشنبه 12 بهمن 1384 14:01
    سر کلاس ادبیات فارسی معلممون می خواست بچه ها رو غیر مستقیم نصیحت کنه گفت : « زندگی توهم نیست! باور کنید که در واقعیتید! » بچه ها خندیدن و رفتن تو فکر قرص اکستیسی ! اما ... واقعیت؟! باورش سخته! واقعیتی که نمی دونیم از کجا اومده! حتی خودمون رو هم نمی شناسیم! ما خودمون رو در مقابل عمل انجام شده می بینیم! * * * نیم ساعت...
  • ۱. نتیجه های ساده (۱) ۲. تا بعد... دوشنبه 3 بهمن 1384 15:03
    یه قانون توی طبیعت وجود داره که میگه انسان ها نسبت به زندگی یا امیدوار اند یا نا امید و یا تلفیقی از این دو ! امیدوارها و ناامید ها وضعیت مشخصی دارند اما اونایی که هم امیدوارند و هم نا امید آن هایی هستند که نمی دونن چه جوری زندگی می کنن و همواره سرگردان اند ... تعداد این افراد به طور معمول از دیگران بیشتر است ...! اما...
  • تولدم را تبریک بگویید... شنبه 24 دی 1384 15:12
    ۱۴ سال پیش بدون هیچ آگاهی یا آرزویی پام رو توی این دنیا گذاشتم! اومدم که به دنبال ماهیت خودم بگردم ! من با روحی پاک و درونی بزرگ به اینجا اومدم! با توانایی فکر کردن ؛ فهمیدن و... من به عنوان و با تمام ویژگی های یک انسان آمدم تا انسان باشم ... تا جست و جو کنم و نا امید نشم! تا عاشق باشم! تا بفهمم چه کسی هستم! و شاید به...
  • نیستم... پنج‌شنبه 15 دی 1384 17:32
    حرف تازه ای ندارم... فقط آمده ام بگویم: « - من نیستم!» من در جرم* یک انسان آمده ام بگویم : « - نیستم!» من؛ تنها محدود به نیستنم ! و زندگی آغاز نبودن من... همین! * این کلمه رو با کسره ی«ج» و سکون «ر» بخوانید . این پاورقی رو برای این آوردم که احساس کردم بعضی ها در خواندن نوشته و درک آن به اشتباه افتاده اند.
  • میلک شیک... چهارشنبه 7 دی 1384 17:26
    - با یه میلک شیک چه طوری؟ بد نیست ها ! گاهی یه میلک شیک خوردن واسه قلب آدم خوبه هر چند تنهایی حال نمیده ! پس اگه کسری یا سینا یا کس دیگه ای هم باشه خیلی مفیدتره! هممم !! پیاده روی تنهایی واسه من بیشتر مفیده! اصلا شاید کسی حوصله ی من رو نداره...
  • سرگردان... سه‌شنبه 6 دی 1384 17:18
    در میان عشق و نفرت ؛ در اوج معرفت و نا شناسی ؛ میان باور و نا باوری ؛ میان فهم و نفهمی ؛ میان عقل و دل ؛ میان درون و برون ؛ میان روح و جسم ؛ میان گریه و خنده سرگردانم!!! نمی دانم ... نمی دانم... همین...
  • Happy New Year دوشنبه 5 دی 1384 15:14
    کریسمس و سال نو رو به مسیحیان و دیگران ( منظورم اونایی هست که ممکنه مسیحی نباشن اما شروع سال نوشون همین کریسمس باشه!) تبریک میگم سال خوبی رو براشون آرزو می کنم! ! البته من که نه مسیحی ها رو می تونم بفهمم نه مسلمونا رو ! سینا میگه کار شازده کوچولو ست ! - چی بگم؟! (من معمولا به این سوالا جوابی نمی دیم!)
  • فریادی نیست. . . یکشنبه 27 آذر 1384 20:00
    صدای تنهایی می آید سکوت بی معنا . . . فریاد می کشم . . . صدای تنهایی می آید . . . رویای تو چیست مهربان؟! پرواز سفر جوانه...؟ ـ کسی نمی پرسد . . . فریاد می کشم فریادی بی صَدا . . . سکوت . . . در این سکوت بی صَدایی با تو سخن می گویم رویای تو چیست؟ پرواز؟ . . .؟ ـ . . . و من باز فریاد می کشم . . . تابلوی روی دیوار می...
  • موسم پرواز شنبه 26 آذر 1384 15:28
    رنگین کمانش را دیدم کوله ات را زمین بگذار و با من بیا زمان پرواز است!
  • از نفرتی لبریز... جمعه 25 آذر 1384 17:33
    ا.بامداد ما نوشتیم و گریستیم ما خنده کنان به رقص بر خاستیم ما نعره زنان از سر جان گذشتیم. . . کس را پروای ما نبود. در دوردست مردی را به دار آویختند: کس به تماشای سر بر نداشت. ما نوشتیم و گریستسم ما با فریادی از قالب خود بر آمدیم
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 23 آذر 1384 19:42
    م. آزاد تو عاشقانه‌ترین نام و جاودانه‌ترین یادی تو از تبار بهاری تو باز می‌گردی تو آن یگانه‌ترین رازی، ای یگانه‌ترین! تو جاودانه‌ترینی برای آن که نمی‌داند برای آن که نمی‌خواهد برای آن که نمی‌داند و نمی‌خواهد تو بی‌نشانه‌ترین باش ای یگانه‌ترین
  • . . . چهارشنبه 23 آذر 1384 14:52
    ستاره ها امشب ماه را پایین تر آویزان کرده اند شاید دست های من؛ امروز کاری کرده اند شایسته ی نوازش ماه پروانه پارسا
  • غیر منتظره شنبه 19 آذر 1384 18:41
    تو آمدی و بهار را آوردی چشمان مرا دچار باران کرد از رفتن تو هزار شب می گذرد من حدس نمی زدم که بر می گردی عباس تربن
  • [ بدون عنوان ] شنبه 19 آذر 1384 16:06
    شبا بی تاب و بیدارم تو آرومی تو در خوابی شبم تاریک و خاموشم تو خورشیدی که می تابی یخم سردم زمستونم تو گرمای تابستونی کویرم خشک و لب تشنه تو سبزی سبز تو بارونی منم بی پر و بال خسته تو اما اوج پروازی منم شعر فراموشی تویی که نغمه پردازی . . . منم محتاج یک آغاز به فکر لحظه ی پرواز که با تو همسفر باشم با تو هم ساز وهم آواز...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 16 آذر 1384 12:39
    راستی! یک حرف نو: «نگفتی کی اندازه می شود پیراهن دلم برای تو؟» حسین تولایی
  • What i have did wrong چهارشنبه 16 آذر 1384 10:09
    The day I woke up...and you were gone...the whole day wondering.What I have did wrong!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 14 آذر 1384 15:00
    When I need love I hold out my hand and I touch love I never knew there was so much love Keeping me warm night and day Miles and miles of empty space in between us A telephone can't take the place of your smile But you know I won't be traveling forever It's cold out but hold out and do like I do When I need you I just...
  • . . . پنج‌شنبه 10 آذر 1384 16:09
    داد میزنم... فریاد می کشم... خواستن چه قدر سخت است وقتی آرزویت را در بی روحی فردا گم می کنی! شهاب.و
  • هدیه دوشنبه 7 آذر 1384 11:34
    من از نهایت شب حرف می زنم! من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم! فروغ فرخزاد
  • نفسی نیست... یکشنبه 6 آذر 1384 17:31
    خیلی دلم تنگ شده و یا شاید خیلی دل نازک شده ام! گاهی عاشقم، گاهی دل شکسته، گاهی دیوانه، گاهی خواب و گاهی هوشیار هوشیار! آره... خیلی دلم تنگ شده ...شاید برای تو ... و شاید... نمی دانم! سوال سختیه و علاقه ای برای فکر کردن به اون ندارم. آخه سوال از دله نه از ... رها کنم... تنهایم... خیلی تنها... بیش تر از آن چه شما فکر...