سکوت بی معنا
. . .
فریاد می کشم
. . .
صدای تنهایی می آید
. . .
رویای تو چیست مهربان؟!
پرواز
سفر
جوانه...؟
ـ کسی نمی پرسد
. . .
فریاد می کشم
. . .
سکوت
. . .
در این سکوت بی صَدایی
با تو سخن می گویم
رویای تو چیست؟
پرواز؟
. . .؟
ـ . . .
و من باز فریاد می کشم . . .
تابلوی روی دیوار می شکند
شیشه ی پنجره نیز . . .
رویای تو چیست غریبه؟
ـ فریاد !
دیوار فرو می ریزد
اما کسی نمی پرسد:
ـ رویای تو چیست ؟
و من می بینم که جوانه هرزه می گردد
. . .
اما دیگر فریادی نیست
. . .
ا.بامداد
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم. . .
کس را پروای ما نبود.
در دوردست مردی را به دار آویختند:
کس به تماشای سر بر نداشت.
ما نوشتیم و گریستسم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم