خیال یا واقعیت؟!
×××
ولش کن ! حسش نیست...
×××
من چه قدر پوچم...
×××
به من چه سرخی میخک تو مهتاب؟
×××
...Don't go on
×××
من چه قدر عجیبم!
×××
مغز آکبند کجا هست؟!
×××
...No
×××
من پوچم... تو بهار!


بهاری سرشار از تخیل براتون آرزومندم:

نیما یوشیج

وقت است نعره ای به لب آخر زمان کشد,
نیلی در این صحیفه , بر این دودمان کشد,
سیلی که ریخت خانه ی مردم ز هم چنین,
اکنون سوی فراز گهی , سر چنان کشد.
بر کنده دارد این
بنیان سست را ,
بردارد از زمین ,
هر نادرست را.


وقت است ز آب دیده که دریا کند جهان
هولی در این میانه , مهیا کند جهان
بس دست های خسته در آغوش هم شوند,
شور و نشاط دیگر بر پا کند جهان...

 کاش فراموش می کردیم آ ن چه را که می دانیم و آن چه را که هستیم و نیستیم و آن چه را که از او می گریزیم . . .

 

 

*** 

 

م.امید

 

من این جا بس دلم تنگ است

 

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.

 

بیا ره توشه برداریم,

 

قدم در راه بی برگشت بگذاریم؛

 

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

 

 

***

 

صحبتی باقی نمانده . . .

شهاب ها رو ؛ دونه دونه

میون ستاره ها تقسیم کردم ...

اما...

انگار دوباره خودم جا موندم...

 

* من به این نوشته ی خودم از یک دید ساده نگاه نمی کنم! شما هم از لحاظ فکری بهش نگاه کنین!

راستی به پرسش پایین هم جواب بدین!